امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

امیر علی من

روز تولد یک سالگی امیر علی

امروز ساعت ۲ از مسافرت زنجان برگشتیم رفتیم یه دوش گرفتیم بعد رفتیم خونه حاجی بابا و اومدیم خونمون را تمیز کردیم که دایی بابایی و حاجی بابات اینا بیان خونمون اومدند و رفتند رفتیم خونه دایی حسین عید دیدنی . امروز می خواستم ببرمت اتلیه ازت عکس بگیرم که بالاخره خونه دایی حسن اینا بودیم که هول هولکی رفتیم اتلیه ازت عکس انداختیم و ساعت ۱۰ شب برگشتیم. رفتیم یه سر کوچولو به باباحاجی زدیم و اومدیم شام خوردیم و الانم تو و بابایی خوابید و من خاطرات این چند روز را برات می نویسم تا یادم نرفته . راستی امروز کار من و بابات این بود که جواب اس ام اس های تبریک تولد تو رو بدیم حالا متنش را برات می نویسم تا بدونی که کیا به فکرت بودند. اولین تبریک از طرف زندا...
9 فروردين 1390

اولین اخم امیر علی

روز سوم فروردین لاهیجان بودیم که مهسا خیلی سر به سرت می گذاشت و باعث شد که تو خیلی جدی براش اخم کنی و اخم کردن را یاد بگیری تا می گفتیم امیرعلی اخمش کن فوری اخم می کردی.
9 فروردين 1390

دومین سفر تعطیلات

روز پنجم فرودین ساعت 1 و نیم بعد از ظهر راهیی زنجان شدیم و به مدت 3 روز آونحا بودیم . خیلی خوش گذشت . عموی بابات 3 تا مرغ تو حیاط قدیمی داشتند تو با اینکه نمی تونستی راه بری ولی زیر بغلت و می گرفتیم و تو با چوب دنیبال جوجه های بیچاره می کردی . روز هشتم یعنی روز تولد تو برگشتیم.
9 فروردين 1390

اولین سفر سال 90

روز دوم عید ساعت ۴ بعد از ظهر با زندایی و مهسا و مونا و بابایی راهی شمال استان گیلان شدیم . شب در یک مدرسه در کوچصفهان خوابیدیم . صبح رفتیم لاهیجان شیطانکوه و اونجا با عمه شکوفه قرار گذاشتیم اومدند پیش ما با هعم رفتیم ساحل چمخاله نهار خوردیم و برگشتیم کوچصفهان . قرار شده بود فرداش بریم بندرانزلی . ساعت نزدیکی های ۱۱ بود که وسایلمان را جمع کردیم که راهی بندر انزلی شویم که مثل اینکه خدا نمی خواست و شیشه ماشین دایی محمد شکست رفتیم رشت و تعویض کردیم و راهی تهران شدیم. شب ساعت ۹ و ۱۰ دقیقه رسیدیم.
9 فروردين 1390

اولین روز سال 90

من و بابایی زود از خواب بیدار شدیم که بریم عید دیدنی باباحاجی ها البته صبح ساعت ۷ و نیم باباحاجی من و از خواب بیدار کرد که برم خونشون پا بذارم آخه اعتقاد دارند که پاقدمم براشون خوبی میاره. من رفتم اومدم تو همچنان خواب بودی ساعت نزدیکی های ۱۲ از خواب بیدار شدی که عمه و عموت اینجا بودند بعد از اون رفتیم دیدن حاجی بابات و بعد رفتیم خونه باباحاجی و دایی احمد و دایی محمد . ساعت ۲ نصفه شب برگشتیم .
9 فروردين 1390

اخرین روز سال 89

امروز از صبح زود بیدار شدی با مامان اومدی آرایشگاه البته تو و بابایی بیرون منتظرم بودید آومدیم خونه شروع کردیم به تمیز کردن خونه تا ساعت ۱۰ شب بعد قرار شد برای زندایی فاطمه عیدی ببریم که چون ماشین حاجی بابات نبود دایی این ها خودشون رفتند و ما پشت سر رفتیم وقتی برگشتیم با مامان رفتیم حموم آب بازی کردیم . بعد شما خوابیدی و لحظه تحویل سال هم خواب بودی صبح که از خواب بیدار شدی چون سفره هفت سین یه چیز جدید توی خونه بوده به بابات نشون می دادی
9 فروردين 1390

تاب و استخر توپ امیرعلی

سلام دو روز مونده بود به آخر سال ۸۹ با بابایی و مامانی رفته بودیم خرید . برای پسر خوشگلم یه دونه تاب و استخر خریدیم فرداشم بابایی از بازار برای تو ۲۰۰ تا توپ کوچک پلاستیکی خرید استخرتو باز کردیو و بادش کردیم و آنقدر ذوق می کردی . از تابت خیلی بیشتر خوشت اومده بود آنقدر تاب تاب عباسی خوندم تا یاد گرفتی بگی تا    تا             . الهی که فدای تو بشه مامانت
9 فروردين 1390
1